روشهای مفید و اصولی برای پارافریزینگ مقاله
روشهای مفید و اصولی برای پارافریزینگ مقاله
حتما اصطلاح پارافریزینگ یا ریفریزینگ یا بازنویسی در آثار علمی را شنیدهاید. در این نوشته دستیار پژوهش قصد دارد در مورد پارافریز متن انگلیسی در خصوص مقالات و یا پروپوزال های شما، آموزش بازنویسی مقاله، Paraphrasing موارد لازم را در اختیار شما قرار دهد، تا انتهای متن همراه با ما باشید تا بدون استفاده از نرم افزار پارافریز متن انگلیسی و یا پارافریز آنلاین رایگان صفر تا صد کار پژوهشی خودتان را انجام دهید. در ادامه همگام با ما و با یک مثال پارافریزینگ را توضیح خواهیم داد…
بازنویسی متن و یا پارافریزینگ چیست؟
به این پاراگراف که من در مقالهام نوشتهام توجه کنید. موضوع پژوهش من، برندینگ کهنالگویی است. یعنی چهطور از شخصیتهای کهنالگویی در ساخت شخصیت برند استفاده کنیم. عجیب نیست اگر این موضوع به نظرتان عجیبوغریب میآید و البته اشکالی هم ندارد که از یک موضوع نامأنوس برای مثال استفاده میکنم؛ شاید به خاطر کنجکاوی، دقتتان هم بیشتر شود.
من در این پاراگراف بهطور کلی میخواهم این موضوع را بگویم که کهنالگوها چی هستند و چرا در بازاریابی مهم هستند. ایدۀ من این است که بگویم:
مردم به همه چی به صورت شخصیت انسانی نگاه میکنن. این شخصیتبخشیِ انسانی خصوصا تو بازاریابی و برند خیلی مفید بوده. این که منابع دانشگاهی متعددی به موضوع شخصیت برند پرداختهاند، خودش نشونۀ اهمیت مدیریت معنای برند بر اساس این تمایل شخصیتبخشیِ انسانی به برنده. تا امروز مدل شخصیت برند آکر رایجترین مدل برای مطالعۀ شخصیت برند بوده، اما مارک و پیرسون در سال 2001 با بررسیهاشون این ادعا رو مطرح و ازش دفاع کردهاند که میشه از کهنالگوها به عنوان اولین سیستم مدیریت معنای برند استفاده کرد.
چون کهنالگو یک مدل ذهنی از یک شخصیتِ داستانیِ تیپیکاله، احتمالا مشتریها خیلی راحت میتونند وجود این شخصیتها رو تو برندها تشخیص بدن و نسبت به اونها واکنش نشون بدن. خود دکتر یونگ (واضع نظریۀ کهنالگویی) معتقد بوده که کهنالگوها مدلهای ذهنیای هستند که از طریق وراثت منتقل میشن، اما تئوری نوکهنالگویی میگه این مدلهای روانی هم مثل سایر مدلهای ذهنی آموخته میشن(نه که از طریق ژنتیک منتقل بشن).
به هر صورت، فرقی نداره که معتقد باشیم از طریق وراثت کهنالگوها شناخته میشن یا از طریق یادگیری، مهم اینه که تو ادبیات بازاریابی، کهنالگوها شخصیتهای داستانیای محسوب میشن که خیلی برای ساخت رابطۀ بین برند و مصرفکننده مفیدند و این مفهوم نظری، به صورت عملی هم تو استراتژیها و فعالیتهای برندینگ برندهای خیلی معروف بهکار رفته و خیلی موثر بوده.
این هم طوری که من این ایده را در مقالهام نوشتهام:
People tend to perceive everything, from an animal to a brand, as a human being. This anthropomorphic tendency has remarkably been advantageous in marketing communications. The plethora of academic documentation on brand personality (Davis et al., 2018; Ghaderi et al., 2015; Tong et al., 2017; Valette-Florence et al., 2011) attests to the importance of brand meaning management based on the theory of anthropomorphism. Aaker’s model of brand personality has been the most cited and applied framework to study brand personality (Paschen et al., 2017). However, Mark and Pearson (2001) argue archetypes as the first brand meaning management system. As ‘an archetype is an internal mental model of typical, generic story character to which an observer might resonate emotionally’ (Pera et al., 2016, p. 45), consumers are likely to readily identify archetypal cues in brands and react accordingly (Caldwell et al., 2010, p. 87). While Jung propagates a view of archetypes as genetically inherited, the neo-archetypal theory proclaims that archetypes are learned psychological potentials (Faber and Mayer, 2009). Regardless of how the concept is characterised, a growing number of studies in the marketing literature describe archetypes as fables assisting the construction of consumer-brand relationship (Pera et al., 2016) and this theoretical foundation has proved fertile in the marketing field as it is evident in outstanding archetypal brands practices like Nike, Apple, Starbucks and Ivory to name a few (see Mark and Pearson (2001) for more examples and brand stories).
می خواهم برایتان توضیح بدهم که چهطور از آن پاراگراف فارسی به این پاراگراف انگلیسی رسیدهام.
برای گفتن ایدهام، منابع مختلفی را مطالعه کردم. میبینید که اول به یک مبنای نظری کلی اشاره کردهام که به نام آنتروپومورفیزم (جانبخشی، تصورات انسانی از موجودات غیرانسان داشتن) در برندینگ شناخته میشود. برای اینکه بیش از اندازه راجع به این نظریه توضیح ندهم تا در فضای مقاله صرفهجویی کرده باشم، و در عینحال نشان بدهم که این نظریه بسیار معروف است و محققین زیادی با آن و دربارۀ آن کار کردهاند، اول به نظریه اشاره کردهام و بعد گفتهام که تعداد زیاد پژوهشهایی که به این موضوع، یعنی شخصیت برند، پرداختهاند نشان میدهد که چقدر مهم است و بعد به تعدادی از این پژوهشها سایت (استناد) کردهام. به این کار استناد گروهی گفته میشود.
بهاینترتیب من فقط به موضوع این پژوهشها اشاره کردم و، به این شکل، هم حرف خودم را زدم، یعنی اهمیت موضوع کلی را بیان کردم، و هم از قلم خودم استفاده کردم، یعنی از نقل مستقیم استفاده نکردم و نگفتم دیویس یا قادری یا تانگ یا ولت-فلورانس گفتهاند که شخصیت برند چقدر مهم است! بلکه از این واقعیت که افراد مختلف در سالهای مختلف به شخصیت برند پرداختهاند نتیجه گرفتهام که این موضوع، موضوع مهمی است. اگر بتوانید خودتان ایدۀتان را بیان کنید ارزشمندتر از نقل قول از دیگران است.
بعد از آن، میخواهم بگویم مدل آکر تا امروز معروفترین مدل شخصیت برند بوده و همه از این مدل استفاده کردهاند. برای بیان این ایده، این بار از یکی از مقالات استفاده کردم. پاسچن و همکارانش (2017) در مقالۀ خود نوشتهاند:
The most widely accepted and usedtool to date is Aaker’s (1997) brand personality scale.
من میخواهم از این جمله در مقالهام استفاده کنم. برای این کار، دو راه دارم:
- میتوانم مستقیما همین جمله را درون متن بگذارم که میشود نقل قول مستقیم و باید آن را درون «گیومه» قرار بدهم و در انتهای جمله هم استناد کنم به Paschen et al., 2017, p. 7)). دقت کنید که در این صورت باید شمارۀ صفحه درج شود.
- میتوانم به جای نقل قول مستقیم، جملۀ پاسچن و همکارانش را با حفظ معنای مورد نظر آنها، بازنویسی کنم و در مقالۀ خودم به کار ببرم. این همان پارافریزینگ (یا ریفریزینگ) است. من راه دوم را انتخاب میکنم، چون جملۀ پاسچن و همکارانش جملۀ خاصی نیست و اصطلاح و عبارت خاصی در آن دیده نمیشود تا نیاز باشد الزاما از همان جمله استفاده کنم، بلکه این جمله فقط میخواهد بگوید مدل آکر تا امروز رایجترین مدل بوده. من میتوانم این مضمون را با کلمات خودم بگویم.
یادتان باشد تا حد ممکن باید از نقل قول مستقیم پرهیز کرد، چون شما باید بتوانید نشان بدهید که میتوانید ایدههایتان را با قلم خودتان بنویسید.
من این جمله را اینطور بازنویسی میکنم:
Aaker’s model of brand personality has been the most cited and applied framework to study brand personality (Paschen et al., 2017).
جملۀ من معنای جملۀ پاسچن و همکارانش را دارد و نقل قول مستقیم هم نیست. دقت کنید که در استناد آن، شمارۀ صفحه نمیزنم.
حالا میخواهم بگویم که «ولی دو تا نویسندۀ دیگه، مارک و پیرسون در سال 2001، برای مدیریت معنا و شخصیت برند، مدل کهنالگویی رو معرفی کردند».
این موضوع که «این دو نفر این مدل رو در بازاریابی معرفی کردند»، هم در مقالات متعددی بیان شده و هم من کتاب بسیار معروف این دو نویسنده را مطالعه کردهام. پس من میتوانم برای گفتن این موضوع،1) فقط به آن مقالات استناد کنم یا 2)طوری بیان کنم که خواننده متوجه شود من آن کتاب معروف را خواندهام.
من راه دوم را انتخاب میکنم. اینطوری تلاش خودم را برای مطالعۀ آن کتاب بسیار معروف نشان میدهم. پس میگویم:
However, Mark and Pearson (2001) argue archetypes as the first brand meaning management system.
ولی من این جمله را از هیچ منبعی برنداشتهام، بلکه خودم آن کتاب را مطالعه کردهام و متوجه شدهام که نویسندگان آن به کهنالگوها به عنوان اولین سیستم مدیریت معنای برند اشاره کرده و در این زمینه استدلال و بحث مفصل کردهاند. پس این جمله را به هیچ منبع دیگری ارجاع نمیدهم. میبینید که این جمله از من است. اینجاست که تأکید دارم باید خودتان در متن دیده شوید.
حالا میخواهم ادامه بدهم و بگویم اصلا کهنالگوها چی هستند و چرا در بازاریابی مفیدند.
چون کهنالگو برای افرادی که در حوزۀ بازاریابی کار میکنند هنوز مفهوم جدیدی است و کمی مبهم است و حتی خود کلمه هم کلمۀ خاصی است و تعریفش هم کمی مشکل و پیچیده است، این بار برای تعریف کهنالگو از تعریف ارائهشده در یک مقاله استفاده میکنم، یعنی نقل قول مستقیم میکنم:
‘an archetype is an internal mental model of typical, generic story character to which an observer might resonate emotionally’ (Pera et al., 2016, p. 45)
این جمله عینا درمقالۀ Pera et al., 2016 در صفحۀ 45 آمده است. من آن را در متن مقالهام میآورم و جمله را درون گیومه قرار میدهم و استناد میکنم و شماره صفحه هم میزنم.میدانید که برای نقل قول مستقیم نیاز به گیومه یا کوتیشن (“دبل” در انگلیسی امریکایی و ‘سینگل’ در انگلیسی بریتانیایی) هست.
اما برای زیباترشدن متنم، این جمله که تعریف کهنالگوهاست را تنها نیاوردهام، بلکه آن را به اهمیت کهنالگوها پیوند دادم. برای بیان این اهمیت هم از یک مقالۀ دیگر (Caldwell et al., 2010) استفاده کردم و این بار هم نقل قول مستقیم کردم. البته خیلی بهتر بود این کار را نکنم و خودم جمله را بازنویسی کنم. ولی هنوز نقل قولهای مستقیم من آنقدر زیاد نشده که نگران شوم و چون این جمله هم جملۀ خاصی است، آن را عینا نقل کردم:
As ‘an archetype is an internal mental model of typical, generic story character to which an observer might resonate emotional ‘ (Pera et al., 2016, p. 45), ‘consumers are likely to readily identify archetypal cues in brands and react accordingly’ (Caldwell et al., 2010, p. 87).
موضوع مهم دیگری که باید دربارۀ کهنالگوها بگویم، این است که «یک عده معتقدند کهنالگوها مفاهیمی هستند که به صورت ژنتیک منتقل میشن، و یک عده هم معتقدند که از طریق آموزش یاد گرفته میشن».
برای اشاره به این موضوع، از مقالهای کمک گرفتم که تئوری نوکهنالگویی را ارائه داده است. اول به نقل از آن مقاله (البته نقل غیرمستقیم) میگویم که «یونگ (واضع نظریۀ کهنالگویی) خودش معتقد بوده که از طریق وراثت منتقل میشن»، و بعد اضافه میکنم که «تئوری نوکهنالگویی این اعتقاد رو نداره و معتقده که کهنالگوها آموخته میشن». این بخش دوم را از زبان خودم میگویم تا هم متن زیباتر شود، هم قلم خودم دیده شود و هم از نقل قول مستقیم و غیرمستقیم کمتر استفاده شود. جملۀ اصلی در متن Faber and Mayer, 2009 این است:
Jung promulgated a view of archetypes as based on biologically transmitted primal ideas.
که من بهاینصورت بازنویسی کردم:
Jung propagates a view of archetypes as genetically inherited
و نتیجهگیری خودم از همین مقاله، که تئوری نوکهنالگویی در آن مطرح شده، را بهاینصورت نوشتم:
The neo-archetypal theory proclaims that archetypes are learned psychological potentials.
منظور من از نتیجهگیری خودم، این نیست که این جمله برداشت شخصی من و دلبخواهی من است. بلکه هر کس این مقاله را بخواند، اولین و قطعیترین نتیجهای که میگیرد همین است. در واقع نویسندگان این مقاله، این نظریه را به همین خاطر ارائه کردهاند و حتی من از کلماتی استفاده کردم که در متن همین مقاله وجود دارند (proclaim، learned، psychological potentials).
حالا این دو را به هم وصل میکنم:
While Jung propagates a view of archetypes as genetically inherited, the neo-archetypal theory proclaims that archetypes are learned psychological potentials (Faber and Mayer, 2009).
حالا میخواهم بگویم که «این موضوع بهطور کلی در مورد کهنالگوها مهمه، نه به صورت اختصاصی در پژوهش من. در پژوهش من، یا حتی در بازاریابی، خیلی فرقی نداره مفهوم کهنالگوها چهطور تعریف میشه. مهم اینه که پژوهشهای زیادی گفتهاند که میشه از کهنالگوها برای ایجاد رابطۀ بین مصرفکننده و برند استفاده کرد و عملا هم برندهای معروفی از اونها به خوبی استفاده کردهاند.»
این ایده که «شکل تعریف مفهوم کهنالگوها (در این پژوهش) مهم نیست» از خود من به عنوان یک پژوهشگر مطلع در این زمینه است، پس رفرنس خاصی برای آن نمیدهم. ابتدای جملهام این ایده را میگویم:
Regardless of how the concept is characterised,
بعد بخشی از موضوعی که میخواستم بگویم را با کمک مقالۀ دیگری بیان میکنم که باز هم جملۀ آن مقاله را بهاینصورت بازنویسی کردم:
a growing number of studies in the marketing literature describe archetypes as fables assisting the construction of consumer-brand relationship (Pera et al., 2016)
(جملۀ اصلی را نیاوردم که توضیحاتم تکراری و خستهکننده نباشند.)
و در بخش آخر هم که میخواهم بگویم «این موضوع کاربرد عملیش هم خیلی اثربخش بوده»، باز با توجه به مطالعات و مشاهداتم از زبان خودم بیان میکنم، اما برای مستندکردن حرفم، به کتاب مشهور مارک و پیرسون (2001) هم اشاره میکنم.
this theoretical foundation has proved fertile in the marketing field as it is evident in outstanding archetypal brands practices like Nike, Apple, Starbucks and Ivory to name a few (see Mark and Pearson (2001) for more examples and brand stories).
و بهاینترتیب همۀ اینها را کنار هم میگذارم:
Regardless of how the concept is characterised, a growing number of studies in the marketing literature describe archetypes as fables assisting the construction of consumer-brand relationship (Pera et al., 2016) and this theoretical foundation has proved fertile in the marketing field as it is evident in outstanding archetypal brands practices like Nike, Apple, Starbucks and Ivory to name a few (see Mark and Pearson (2001) for more examples and brand stories).
و حالا یک بار دیگر کل پاراگراف من را ببینید:
People tend to perceive everything, from an animal to a brand, as a human being. This anthropomorphic tendency has remarkably been advantageous in marketing communications. The plethora of academic documentation on brand personality (Davis et al., 2018; Ghaderi et al., 2015; Tong et al., 2017; Valette-Florence et al., 2011) attests to the importance of brand meaning management based on the theory of anthropomorphism. Aaker’s model of brand personality has been the most cited and applied framework to study brand personality (Paschen et al., 2017). However, Mark and Pearson (2001) argue archetypes as the first brand meaning management system. As ‘an archetype is an internal mental model of typical, generic story character to which an observer might resonate emotionally’ (Pera et al., 2016, p. 45), consumers are likely to readily identify archetypal cues in brands and react accordingly (Caldwell et al., 2010, p. 87). While Jung propagates a view of archetypes as genetically inherited, the neo-archetypal theory proclaims that archetypes are learned psychological potentials (Faber and Mayer, 2009). Regardless of how the concept is characterised, a growing number of studies in the marketing literature describe archetypes as fables assisting the construction of consumer-brand relationship (Pera et al., 2016) and this theoretical foundation has proved fertile in the marketing field as it is evident in outstanding archetypal brands practices like Nike, Apple, Starbucks and Ivory to name a few (see Mark and Pearson (2001) for more examples and brand stories).
همانطور که متوجه شدید برای نوشتن مقاله، باید با شیوۀ نوشتن بخشهای مختلف یک مقالۀ علمی و زبان انگلیسی آکادمیک آشنایی کافی داشته باشید. خلاق باشید و کار نوشتن را بارها عملا انجام دهید تا دانش و مهارت آشکار و ضمنی لازم را کسب کنید. با این همه، اگر فکر میکنید بهتر است یک متخصص، مقالۀتان را برایتان پارافریز کند، میتوانید از خدمات پارافریزینگ دستیارپژوهش استفاده کنید. فراموش نکنید برای نوشتن مقالات فارسی هم بازنویسی لازم است.
دیدگاهتان را بنویسید
ببخشید، برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید